همه پست ها پاک کردم . خیالم راحت شد . دیگه اون حرفا حرفای من نبودن ! زندگی آدما عوض میکنه . دیشب به اوج مشکلات خودم رسیدم . فهمیدم چه قدر خدا دوستم نداره . چه قدر دوست داره اشک منو ببینه .
من خیلی جنگیدم . سعی کردم آدم خوبی باشم . سعی کردم به خواسته هام برسم اما نزاشتن . .
گاهی توی یه شب عوض میشی . !
دیگه هیچی نمیخوام . کاری به کسی هم ندارم . هیچ احساسی هم ندارم . امیدم از خدا از دست دادم .
دیشب نفس مرد برای همیشه . و خدا واسش هیچ کاری نکرد .
متاسفم من که همیشه توی لحظات خوب خدا شکر کردم . و لحظات بد به این معتقد بودم که همین طوری نمیمونه و یه حکمتی پشت ماجرا هست !
اما نه متاسفانه سرنوشت بعضی آدما سیاه نوشتن !
از اون جای که نوشتن دوست دارم . تصمیم گرفتم پست های وبلاگم پاک کنم و از اول بنویسم
یه روش دیگه .
از این به بعد خبری از شرح حال من و گذشته من نیست . فقط چیزی که میبینم مینویسم . بدون در نظرگرفتن احوالات خودم .
خبری از گذشته من . و آینده نیست توی نوشته هام . مخصوصا زندگی شخصی خودم .
فقط از زندگی مشترک و آدم های اطراف می نویسم .
به زودی هم این پست برمی دارم . نمیخوام چیزی از گذشته باشه جلو چشمم .
گذشته ,زندگی منبع
درباره این سایت